![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
با نـفی عـشق، مرجع اعـلـم نمیشوید در جهـل خویش مانده و آدم نمیشوید تا آن زمان که دور از این خانـوادهاید سُـسـتـید در عـقیده و محکم نمیشوید فکری برای عـاقـبت خویش کردهاید؟ چون رستـگـار، قـدر مسـلّم نمیشوید گیرم که هست دین شما، دین برتـر و تـسلـیم دین حـضرت خـاتم نمیشوید، باید که از مبـاهـلـه صرف نظر کـنید حتی حـریـف کـودکـشان هم نمیشوید داماد و دختر و نوههایش که جای خود خـاکِ درِ پـیـمـبـر اعـظـم نـمیشـویـد وقـتی که در بـرابـرشـان ایـسـتـادهایـد بی حرمتیست تا به کمر خم نمیشوید این پنج تن حقـیقـت عشقاند، والسلام با نـفی عـشـق مرجـع اعـلم نمیشوید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
بعـد از هـزار نقـل حـدیث و مطالـعـه حـجـت تـمـام، حـل شـده سـِرّ مـعـادله آمـد نـدا که یـکـسـره ایـمـان بـیـاورید مـدح عـلـیسـت شـأن نـزول مـبـاهـله آنجا که عـرشـیان و مـلائک به اتّفـاق بـودنـد بـا وصـی خــداونــد یـک دلــه تا هـسـت انـتـخـاب خـدا رأی پـنج تن رأی بـقـیـه چـیـست جـز آراءِ بـاطـله؟ آئـیـنـۀ صـفـات خــدا، نــورِ واحــد نـد زنجـیرهای که نیست در آن حدِفـاصله نـصِّ صـریحِ انـفـُسـَنـا فـاش میکـنـد، جانِ رسول کیست در این طرح مسئله با احتساب این همه حجت، نمانده است یک ذره جای شبـهـه و تـردیـد یا گِـله بیـراهـه میرود و به مقـصد نمیرسد با مـسـتـجـابدعـوهتـریـنهـا مـجـادلـه نجـرانـیان رواست که قالب تهی کـنند وقتی علیست یک طرف این مقـابـله افـتـاده بر تـراب چـنان پیـش بوتـراب طـوری که او به نزد خـدا وقـت نافـله وقتی قـسیم جنّت و نار است مرتضی تکـلیف روشن است دگر، خـتم غـائله این خانه را گذارم و حاجت کجا برم؟! وقتی گرفته هستی از این سلسله صله
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
میان قـوم مسیـحـا چه ولـولـه پیداست قسم به «زلزلت الارض»، زلزله پیداست مراد «لـوکـره الـمـشرکـون» قـرآنـنـد میان این همه مشرک که هلهله پیداست اسیر نفس و گرفـتار وسـوسه هـستـند به دست و پای همه بند و سلسله پیداست هراس در دل نجرانیان به پا شده است ز دور بیـن تـمـامی، مجـادلـه پیداست چه با وقار و شکـوهـنـد پنج تن، آری شکـوه و هیبت دین در مباهله پیداست در آسـمـان به تـمـاشـای آل پـیـغـمـبـر هزار فـوج مـلک، مثل چلچله پیداست علیست مـعـنی ناب کلام «انْـفـسـَنا» مقام «اَنْـفـُـسـکـم» بین عـائله پیداست دراین فضیلت و دراین بهشت قدر و مقام شکوه حضرت زهرای فاضله پیداست حـضور آل عـبـا بـرتـر است از دنـیـا حساب کل جـهـان در معـادلـه پیداست اگـر قــدم بـگــذاری بـه راه آل عــلـی در این مسیـر وفـا، نـور قافله پیداست به وصف و منزلت پنج تن «وفایی» گفت فـروغ و تـابش آیـات منـزلـه پـیداست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد ولـو نـجـرانـیـان را تـا ابـد بـاور نـمیآمد از آن لبخند در لبخند، از، آن لطفِ بیپایان از آن احـساسِ بیاندازه نـفـرین برنمیآمد غرض نفرین نبوده! مطمئن باشید ای مردم برای چـند نـصـرانی که پیـغـمـبر نمیآمد برای چند نصرانی اگر مقصود نفرین بود یـقـیـناً حـجـتـی بـالاتـر از قـنـبـر نمیآمـد بدون هیچ حرفی میروم پشت همان در که میان شعلهاش جز دود و خاکـستر نمیآمد یقین کردند آن مردم که نفرینی نخواهد بود و الا غـاصـبی با شـعـله پشت در نمیآمد میان خانه زینب چشم بر در، منتظر مانده ولی از کـوچـههای بیکـسی مادر نمیآمد بدون هیچ حـرفی میروم در بین گـودالی که سویش جز سنان و نیزه و خنجر نمیآمد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
میان باطل و حـق، باز هم مجادله شد گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد مـحــمــد آمـد و اهـل کـســاء را آورد ورقورق کـتب کـفر، برگِ باطله شد مـحـمـد آمـد و با پـنـج پـاسـخِ مـحـکـم جـوابْگـوی هـزاران هزار مسأله شد چه دید اُسقُف نجران درون انجـیـلش؟ که بین راه پـشیـمان از این معامله شد خدا به خلقِ جهان حرف آخرش را زد و حـرف آخــر او آیــۀ مــبـاهـلـه شـد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مباهله پیامبر با مسیحیان نجران ( مدح امیر المؤمنین علی علیه السلام )
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه میآید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روحالله و سرّالله و سیـفالله شنید از آسمان، عیسیابنمریم هم، نهیبش را نگاهی میکند یعسوب و میترسند ترسایان چه کس، اینگونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُالقدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را به پای «ایـلیا» اُفـتـند یا در نار، میبخشد قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را فقط «دست خدا» کافیست، بیتیغ دودم، حتی به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را چه میفهمد؟ زبانِ آنکه بخشیده است، جانش را کلیسایی که با انجیل، پُر کردهست، جیبش را نبودی یا رسول الله! آن روز و در آن کوچه ببینی، حال و روزِ حیدر و یاس غریبش را نبودی با علی، آن روز بر بالین بانویش که آمینی بگویی، یا امین! «أمّن یُجیب»ش را خدا تنها خبر دارد، چه حالی دارد، آن وقتی که بیند عاشقی، بیمار در بستر، طبیبش را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
روزیکه از وجود، دو عالم معاف بود نـور شما به عـرش خدا در طواف بود ارواح و نور و طینتتان پاکِ پاکِ پاک یعنی وجودتان ز ازل صافِ صاف بود هـر یک بـرآمـده ز تـجــلای دیـگـری یک نور واحدی که شعاعش مضاف بود از نـورتـان تـجـلی خـلـقـت شروع شد آن خلقـتی که خالص و بیانحراف بود ما را هم از وجـود شـما مـنَّـتـی رسـید رخـسـارتـان برای دل ما مـطـاف بـود قـالـوا بـلای ما همه در عـرصه الست در اصل بـر ولایتتـان اعـتـراف بـود ای نـامـتــان مـرادف ذکـر خـدایــتــان صـلِ عـلـیَ الـنـَـبـیِ و آلـه، ثــنــایـتـان کی میتوان به وصفِ تو دلبر زبان گشود کی میتوان فراخورِ شأنت، غزل سرود کی میتـوان به کُـنهِ مقـامـات تو رسید کی میتـوان به مـدح تو آقا هـنر نمـود نـور تو از عـلی شد و نـور عـلی ز تو آری سزاست نورٌ علی نور را سجـود آدم چـشـیـد غـمـزۀ تـو، شد اَبـوالبـشـر عالَم هم از کرشمۀ تو یافت این وجـود مجـمـوعِ انـبـیا به شـما امـتحـان شـدند وَرنه بـدونِ اذن تـو پـیـغـمـبـری نـبـود ذکـر مُـسبـَحاتِ تو مـشـق فـرشـتـه شد طـرزِ قـیـام و شیـوۀ تـسبـیـح، تا قعـود بـاید نـوشت سـر درِ دل، با خـطِ جـلی یا مصطـفی محـمد و یا مرتـضی علی ای فخـرِ کـائنات که نامت محـمد است مدح و ثنای حضرت تو کار سرمد است با فکر و ذکر توست که دلها خداییاند بییاد نام حضرت تو، حالِ ما بد است قـرآن دم از مکـارم اخـلاق، چون زند خُلقِ کریم توست که مقصودِ ایزد است هر قطره از وضوی تو دریای رحمتیست باران، رسولِ فضل و کراماتِ احمد است تـنها نه در کـنار تو بـودن شد افـتخـار هر کس نماند بعدِ تو تسلیم، مرتد است هر کس مُحبِ توست، علی دوست میشود هر کس که بیعلیست ز آئینِ ما رد است دیـن خـدا به دامـن تو چـنـگ مـیزنـد دشمن علیهِ توست، دم از جنگ میزند شک نیست نصرتِ تو همان نصرت خداست یعنی اطاعت تو همان طاعـت خداست تـنـهـا نـه از غــدیـر، ز بَـدوِ تــولــدت فـرمان بیعت تو هـمان بیعـت خـداست تا تو رسول رأفت و مهر و عـطوفـتی باران رحمت تو همان رحمت خداست با دشمنان به شدت و سختی عمل کنی در اصل، قدرت تو همان قدرت خداست تَرکِ زیـارت تو جـفا بر حـریم توست یعنی که حُرمت تو همان حرمت خداست آل حــســیــن، آل عــلـی، آل فــاطـمـه الحق که عترت تو همان عترت خداست وقتی تو را خدای تو فخـر همه نوشت ذکر تو را به عـرش اباالفـاطمه نوشت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زهی بهـار که از راه میرسد، اینبـار که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار هزار چـشمه خـطـابش کـنـند در اوراد هزار شـاخه سـلامـش دهـند در اذکـار زمین ز حـلّۀ سبـز محـمّدی، مـفـروش هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار حدیث سـرمدیاش، شمع خلـوت اوتـاد صفای احـمدیاش، شرح سـیـنۀ ابـرار ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألـباب! ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار! پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست کسی نچـیده ز بـاغ جهـان گـل بیخار خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار شفـیع و شـافی اُمّت، رسـول خاتم حق به جـان او صلـوات خدا، هـزاران بار دلا ز نعت خـصالـش دمی مـبـند زبان هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا کسی که در دو جهان است، سید و سالار دلا اگـر بـه هــوای بـهـشـت مـینـالـی دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار درود هر دو جهان بر رسول و آل؛ بگو! به دشـمنان نـبی لـعـنت خـدا؛ بـشـمار!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاران مـیآمـد بـا دعـای دسـتهـایت در دشـت میروئـید گـل از ردّ پـایت هوهو زنان باد از حریمت ذکر میچید میشد تنفس کرد «او» را در هوایت بر آب و آتش اخـم و لبخـند تو حـاکم از عرش تا فرش آفرینش خاک پایت هفت آٓسمان با چرخش تـسبیحت آرام افـلاکـیان تـسـلیم بی چـون و چـرایت بیگـانـه بـودی با نگـاه بغـض و کـینه ای آنکه چـشـمـان غـریـبان آشـنـایت شبهای غـمـنـاک مـدیـنه عید میشد بـا رؤیـت مـاه از هـلال خـنـدههـایـت پیغـمبران، مـؤمن به قـرآنت از آغاز ادیـان، مـسـلــمـانِ شـکــوه ربّـنــایـت وقت دعـا داوود را مـبـهـوت میکرد آهنگ شورانـگـیز و شیـرین صدایت تـنـهـا پـنـاه گـریـههـای بـیکـسـانانـد آنان که جـاشـان دادهای تحت کسایت ثـابـت شـده بـا مــهــر بـیانــدازۀ تـو حــدّی نــدارد مــهــربــانـی خــدایـت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمان از لحظۀ آغـاز او چیزی نمیداند زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند کسی از عقل، از توصیف، از ادراک بالاتر کسی که نام او را آسمان دارد به سربندش که در قرآن حبیب خویش میخواند خداوندش جهان دارد هنوز از این تبسّم پند میگیرد چه معراجی که هرشب از دل سجادهاش دارد چه اسرار نهانی در نگاه سادهاش دارد که حتی مشرکان با آنکه از جان دشمنش بودند میان قومی از جاهلترین مردم اقامت داشت اگر آزار میدادند او را، استقامت داشت غـمش تنها سعـادتـمندی آحاد مردم بود شبی پرواز کرد، از آسمانها رفت بالاتر از آدم رد شد، از عیسی و موسی رفت بالاتر بدون پرده چندی با حبیب خود تکلم کرد میان کل عـالم یک نفـر با او برابر بود نه تنها مصطفی را جانشین بود و برادر بود به لطف مرتضی دارد پیمبر شرح صدرش را از این نعمت به روز واپسین پرسیده خواهد شد چه شد بعد از پیمبر وضع دین؟ پرسیده خواهد شد خدا یاد بشر میآورد آن روز فطرت را
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ز قاب چـشم پیـمبر، نگاه کُن به جهان قدم بزن به رهش تا که پَرکِشی به جنان چه خوب میشد اگر میشدیم شاگردش شبـیـه شاپـرکـان میشـدیـم بر گِـردش ز دامنش گُـلِ جود و گذشت میچـیدیم مـرام زنـدگـیاش را دقـیـق مـیدیـدیم نمیگـذاشت تـفـاوت میانِ هـیـچ کـسی به هر که بود مسلمان، رفیق بود بسی کسی که عـالم و آدم، غـبارِ پـایش بود به هیچ کس به تکبّر، دَمی نظر ننمود نمیگرفت ز مردم به قلب خود، کـینه زلال بـود و مـصـفّــا شـبـیــهِ آئــیــنـه سزاست اینکه وِرا هست این همه عشّاق محمد است محبّت؛ محمد است اخلاق به مهربانیِ خود، جـذب کرد مردم را همیشه داشت به لبهای خود، تبسّم را نبـود هـیچ کـسـی از عـنایتـش نـومـید هر آنچه داشت به سائل، مُدام میبخشید سکوت او پر از اِجلال و فَرّ و عزّت بود اگر سخن به زبان داشت باصلابت بود زبان به جز سخنِ حق نمیگـشود نبی نمیگـذشت بر او بینماز و ندبه، شبی هـمیـشه مـونسِ او آیـههـای قـرآن بود همیشه در صددِ حفظِ عهد و پیمان بود محـمد است صداقـت محـمد است کَرَم رود ز سینه به هنگام نام و یادش، غم ز ظـلـم بـود پـیـمـبر، تـمـامقد، بیزار نبـود و نیـست کسی مثل او امـانتدار هر آنچه گفت و سفارش نمود؛ کرد عمل زمین مرده شد از بَرکَتش به چشمه، بدل اگر چه بود ز یـوسف، قـشـنگتـر امّا دل از جهـان بِرُبود او به سیـرتِ زیبا پیـمبری که نشـسـته به خـوانِ او اُمّت نمیگرفت کسی در سلام از او سبقت کـسی کـه بـود بـه دنـیـا مـعـلّـم حـیـدر محـمد است محـمّـد؛ محـمّد است آخـر به نخلِ پر ثـمرِ حیّ سـرمدی صلوات به زنـدگـانیِ پُـر نـورِ احمدی صلوات
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای حُـسن بیپـایـان و مـمـتـد یا محـمد در بـنـدگی هـسـتی سـرآمـد یا محـمـد از برکـت لبـخـند تو جـریـان گـرفـتـه مِهـر و محـبتهـایِ بـیحـد یا محـمـد دیـوانـۀ عـطـر خـوش پـیـراهـنـت شد تا یوسف از پیـشِ تو شد رد، یا محمد کوهِ اُحُد زانو زد و هر روز حک کرد بر سنگ یاقوت و زبرجد؛ «یا محمد» آیـات قـران شـوق دیـدار تو را داشت شد قلب تو مقـصود و مقـصد یا محمد قطعاً خدا میخواست عشقش؛ کوثرش را بـر دسـتهـای تـو سـپـارد یـا مـحـمـد تکیه کلامت «بِضعهٌ منی» شد و هست عـشـق تو بر زهـرا زبـا نـزد یا محمد تنها وصیّ تو عـلی بود و هـمه عـمر سـنگ تو را بر سیـنـهاش زد یا محمد حیدر به هر نامی صدایت زد دلت ریخت یا مصـطفی، محـمود، أحمد، یا محمد ختم الرُسُل، شمسُ الضحی، یا نورُ عینی صَـلّـوا عـلـیکَ یا مـحـمـد یا مـحـمـد!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() پندیات و مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تا نگـردیدهست خورشید قیامت آشکـار مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار در بیابان عدم، بیتوشه رفتن مشکل است در زمین چهـرۀ خود دانۀ اشـکی بکار دیــدۀ بــیـدار مـیبـایـد رهِ خـوابـیـده را تا نگردیدهست صبح، از خوابِ غفلت سر برآر رشتـۀ طـول امل را باز کن از پای دل از گریبان فلک، مانند عـیسی سر برآر شبنم از روشندلی، آئـینۀ خـورشید شد ای کم از شبنم! تو هم آئینه را کن بیغبار! شمعِ پـشت سر نمیآید به کارِ پیش رو هرچه داری پیشتر از مرگ، بر خود کن نثار آنچه بر خود میپسندی، بر کسان آن را پسند آنچه از خود چشم داری، آن ز مردم چشم دار زخمِ دندانِ ندامت، در کمین فرصت است بر زبان، حرفی که نتوان گفت آن را برمیار تا نگـیـرد خـوشـۀ اشک نـدامت دامنت در قیامت، آنچه نتوانی دِرو کردن، مَکار تیرهروزان را در این منزل به شمعی دست گیر تا پس از مُردن تو را باشد چراغی بر مزار چون سبکباران ز صحرای قیامت بگذرد هر که از دوش ضعیفان بیشتر برداشت بار بر حریر گل گذارد پای در صحرای حشر هر سبکدستی که بردارد ز راه خلق، خار هر که کار اهل حاجت را به فردا نفکند روز محـشر داخل جنت شود بیانتظار چـشمۀ کـوثـر که آبش میدهد عمر اَبد دارد از چشم گهربار تو نم در جـویبار نفس کافرکیش را در زندگی در گور کن تا بمـانی زنـدۀ جـاوید در «دارالقرار» «ربّـنا اِنّا ظَلَـمنا» وِرد خود کن سـالها تا چو آدم، تـوبهات گردد قبول کردگار وِرد خود کن «لا تَذَر» یک عمر چون نوح نبی تا ز کفّـار وجود خود برانگـیـزی دمار صبـر کن مانـند اسمـاعـیل زیر تیغ تیز تا فـدا آرد برایت جـبرئـیل از کـردگار دامن از دست زلیخای هوس، بیرون بکش تا شوی چون ماه کنعان در عزیزی نامدار از صراطالمستقیم شرع، پا بیـرون منه تا توانی کرد فردا از صراط آسان گذار دست زن بر دامن شرع رسول هاشمی زان که بی آن بادبان، کشتی نیاری بر کنار باعث ایجاد عالم، احمد مرسل که هست آفـریـنـش را به ذات بیمـثـالش افـتخار محو گـردیدند از نور تو یک سر انـبیا ریزد انجم، چون شود خورشید تابان آشکار رحمت عام تو جُرم خاکیان را شد شفیع موج دریا سیل را از چهره میشوید غبار در رهِ دین باختی، دندانِ گـوهـربار را رخنۀ این حصن را کردی به گوهر، استوار از جهان قانع به نانِ خشک گشتی، وز کرم نعمتِ روی زمین بر اُمّتان کردی نثار ماه را کردی به انگشتِ هلالآسا دو نیم مُلکِ بالا را مُسخّر ساختی زین ذوالفقار کردی اندر گامِ اول، سایۀ خود را وداع چون سبکباران برون رفتی از این نیلیحصار چون سلیمان است کَز خاتم جدا افتاده است کعبه تا دادهست از کف دامنت بیاختیار چون بهار از خُلقِ خوش، کردی معطر خاک را «رحمةٌ للعالمین» خواندت از آن، پروردگار با شفیع المذنبین! «صائب» فدای نامِ توست از سرِ لطف و کرم، تقصیرِ او را در گذار
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
خط به خط احبار در تورات، سرگردان تو راهبان هر واژه در انجیل، بیسامان تو ای اشارتهای موسی! یک جهان دیوانهات ای بشارتهای عیسی! یک جهان حیران تو در کمال اشتیاق انجیل و تورات و زبور آمـدنـد ایـنک به اسـتـقـبـال از قـرآن تو نام تو اشک است روی گونۀ اهل کتاب آتش شوق است در جان و دل سلمان تو در پریشانحالی این سجـدههای شبزده آفــتـاب جــاودان، پـیــشـانـی تـابـان تـو جان به لب شد این کویر تشنه از سوز عطش کاش دریـایی شـود از جـاریِ بـاران تو یا اباالقـاسم! دل ما خانۀ مهـر عـلیست ای رسـول مهـربانی! جان ما و جان تو
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد از آن روزی كه جانت را، اذان جبرئیل آكند خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد تو نوح نوحی اما قصهات شوری دگر دارد كه در توفان نامت كشتی پیغمبران گم شد شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسّم كرد شب معراج، زیر پای تو صد كهكشان گم شد ببخش، ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران! خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شده عـالـم مـنـوّر از جـلـوات محمـدی به جـمـال جـمـیل او صلـوات محـمدی عجب از حُسن روی او، عجب از رنگ و بوی او شده جـنّت معـطر از گـل ذات محمدی شرف قبله و سجود، هدف غایی وجود که بُـوَد هـستی جهـان ز حیات محمدی حرکاتش خداصفت، همه عرفان و معرفت نَـبـرَد ره خـیال ما، به صفـات محمدی حرمش دافـعالنغـم، کـرمش سابغالـنعـم دل و دستش پُر از کرم به برات محمدی متجلّی به کوه طور، شجر از او گرفته نور یَد بـیـضا نـشـانی از لَـمَـعـات محـمدی دل موسی قوی از او، نفس عیسوی از او دم عـیـسی مـؤثـر از نـفحـات محـمدی گل شعر از شفق بگیر، مدد از فیض حق بگیر برو ای مستحق بگـیر صدقات محمدی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
کـيستی ای خندههايت رحـمةٌ للعـالمين گـيسوانت ليـلةالقـدر سمـاوات و زمین ای اشارتهای ابروهای تو لا ريب فيه مهربانیهای چـشمانت هُـدیً للمـتـقـين ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من عروة الوثقیست دامان تو يا حبل المتين ايّها المزّمّل امشب تا سحـر بيدار باش تا طلوع فجر قـرآنها بخوانی با یقـین در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری راز بگـشـا ای نـمـاز اولـين و آخـرين نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند مینـشـينی تا کـنار اين دل چـادرنشين
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است از عطر نام توست اگر گل، معطّر است آن چهـرۀ مشـعـشع و آن دیـدۀ پـر آب شأن نزول سورۀ والشّمس و کوثر است بال و پر فـرشـتـۀ آمـین به راه توست امر محال اگر تو بخواهی میسّر است دارد به سمت نـام تو نـزدیک میشود آغــاز هـر اذان اگـر الله اکــبـر اسـت نـامت دوبـار در صلـوات آمد و مـدام از هر زبان که میشنوم نامکرّر است حرفی تفـاوت صلوات و صلاة نیست اجـر صـلاة با صلـواتت بـرابـر است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( هفته وحدت )
عشق تو در تـمامی عـالم زبانـزد است بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است فرقی ندارد از چه نـژاد و چه فـرقـهایم با عـشق تو هـمیـشه دل ما مـؤیـد است جاریست سُکر واعتَصِمُوا... لا تَفَرَّقُوا بعد از تو این جنون دمادم که ممتد است ای زنـدگی مـا هـمه حـال و هـوای تو! حال تو مبدأ است و هوای تو مقصد است ماندهست رد پای تو بین زمین و عرش باران بوسههاست که در رفت و آمد است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیه پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جـانبخـشتر نـدیـده کسی از تبـسّمت جـان جـهـان! فـدای سـلامٌ عـلـیکـمت آب حـیـات زمزمـههای زلال تـوست جـان میدهی به قـلب بشر با ترنّـمت »اَسریٰ بِعَبدِهِ» همه از لطف بندگیست با دوسـت در «دَنَـا فَـتَـدَلّیٰ» تکـلـمت دنیا سکوت کرد و حسین تو لب گشود از بـوی سیب پر شده تکـبیر هـفـتمت آه ای پـدر به داد یتـیـمـان خود برس! تلـخ است این زمـانـه بـدون تـبـسّـمت جانها هنوز تشنۀ درک حضور توست تو حاضری و باز جهان میکند گمت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی و سرنـوشت تـمام جهـان؟ اگر تو نبودی در آن میانه که باران سنگ بود و شکستن نبود پنـجـرهای در امـان، اگر تو نـبودی هـنوز مـعـبر اصـحـاب فـیـل بـود زمـانه شکـسـتـه بود دل آسـمـان، اگر تو نبودی حجاز بود و غم دخـتران زنده به گورش یکی نداشت ز غیرت نشان، اگر تو نبودی زمین روایت سـبـزیست از نگـاه تو اما چه بود آخـر این داسآتان؟ اگر تو نبودی
: امتیاز
|